دال
خدا می داند
در بود و نبود ما
این راز سر به مهر بی چرا از چیست
از چیست که چراخ شکسته نیز
از کشف بی سوال بوسه
به زانو در آمده است
هی پرده خوان غمگین سهره ها و سوسن ها
در بنماندن این همه رفته را
در آمدی بیا
که پروردگار ملائک پرده نشین
از آموختن آواز علاقه به آدمی
پشیمان است